روزنوشت هایم

رویاهاتو به دست بیار :)

روزنوشت هایم

رویاهاتو به دست بیار :)

درباره بلاگ

سلام
خوش اومدی
----------------------
عشق، بچه بازی چند هورمون بی تربیت است! خودت را پیر این بچه بازی ها نکن!
----------------------
اقای هشت سلندر خورجینی سوپر شارژ!
یه کوچولو تواناییهاتو به رخ بکش...
حواست باشه، اومدی دانشگاه اراک، که المپیادی بشی! که معدل الف باشی! که یه ادم علمی خفن بشی! البته همین الانشم هستی، اما برگه ای تو دستت نیست :)
پس لطفا لطفا لطفا لطفا اشتباهات گذشتتو تکرار نکن!
از این چهار سال، باید یه پروژه در بیاد، با یه مقاله خفن!
از این چهار سال باید ارشد شریف در بیاد!
باید!
----------------------
1:من اراده لازم برای انجام کارهایم را دارم!
2:من با اراده و با پشتکار هستم
3: من خیلی خیلی خیلی خیلی درس میخونم
4: من ادم موفقی هستم
5: من یک دنده و سمج هستم... هیچ کاری رو نا تموم نمیگذارم!
----------------------
مهندسی کامپیوتر:
++C
#C
AVR
هوش مصنوعی
میکروکنترلرها و ریز پردازنده ها
----------------------
مهندسی پزشکی:
دانشگاهمون نداره! عررررر :(
کتاب گایتون!
----------------------
مهندسی برق(رشته خودم)
فیزیک یک
فیزیک دو
معادلات
مدار یک
ماشین یک
الکترونیک یک
رو باید با تمام جزئیاتش یاد بگیرم
مخصوصا ماشین یک!
----------------------
یادگیری زبان
مدرک ایلتس با نمره بالا
----------------------
فعلا همین!

بایگانی

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۱

به نام پدر

شوهر عمه ی مذهبی دارم که نذاشته دختراش برن دانشگاه.

همیشه فکر میکردم چقدر یه ادم میتونه احمق باشه که این کارو با دختراش بکنه.

همیشه میگفتم اینم یه جور جهالت عربی دیگست. به فرم همون زنده به گور کردنه... چه نذاری یه کسی زندگی بکنه... چه نذاری یه نفر به اون حدی که حقش هست برسه و پیشرفت کنه... هر دوتاش زنده به گور کردنه...

اما از وقتی این همشهری نکبت رو دیدم. که چجور دختر مردم رو سر کار میذاره و احساس و معصومیت و وجودش رو به بازی میگیره... یه جورایی با شوهر عمه ام کنار اومدم. نمیدونم چرا... ولی دیگه اونقدرام فکر نمیکنم ادم احمقی باشه...

عربای جاهلیت تو جنگای قوم قبیله ایشون اگه غالب میشدن، دختر و زن اون قبلیه رو به کنیزی غنیمت میگرفتن و عذاب و سرکوبی میشد واسه غیرت و ابروی مردای عرب. از سر همینم دختر رو ننگ میدونستن و نیمخواستنش و همون موقع که به دنیا مومد زنده به گورش میکردن... که نشه کنیز! که نشه مایه ی تحقیر.

یعنی به خاطر غرورو غیرت مردونگی خودشون به دختر حق زندگی نمیدادن.

 این وسط دختر ها چه زنده میموندن و چه کشته میشدن، بیگناه تو اتیشی میسوختن که ما مردا باعثش شده بودیم.

حالا یه سری ادمایی که پدر و مادر و تربیت درست حسابی ندارن، رفتن تو همون جلد عقب افتادگی و جاهلیت. که به دختر مثل یه وسیله سرگرمی نگاه میکنن و فکر میکنن دختر فقط واسه استفاده تو این کاراس. که چقدر بده که اینجوریه... که چقدر بده که خدا انقدر بی خیال و منفعل نشسته و هیچ کاری به کار این جانورا نداره...

هر چند... بعضی دختر خانومام واقعا نمیدونم سر چه فکر و حکمتی احساس و پاکیشونو خرج یه همچین ادمایی میکنن...

اینجام دخترا دارن به پای خواسته ای جسمی و جنسی ما میسوزن.

اینجام فقط دختران که نابود میشن، چه از نظر روحی و چه از هر نظر دیگه ای.

البته بگذریم که این وسط خیلی خانومام روی هر چی پسره سفید کردن و کثافتکاریای خودشونو دارن.

نمیدونم چرا جامعه ما الکل رو روی سر خودش میریزه و کبریت و اتیش به خودش میزنه. نمیدونم ما چه دشمنی با هم داریم و سر کدوم پدر کشتگی و سر کدوم کینه ای داریم اینجور خون گردن روان و روح همدیگه رو میک میزنیم... نمیدونم این چه راهیه که ما داریم میریم.

اخه این ناپاکیا و پلیدیا کجای فرهنگ و تاریخ ما بود. کجا دلشکستن رسم بود و بی وفایی زرنگی... نمیدونم این چیزا رو کجای شاهنامه و خسرو و شیرین و لیلی و مجنون خوندیم. نمیدونم این ژن کثیف از کجا عین ویرویس رفت توی خونمون و چجوری خودشو توی قلبو مغزمون موندگار کرد.

که جامعه ای رو بسازیم که دیگه هیچ جایی واسه اعتماد کردن و ارامش و اسایش داشتن نباشه.

نمیدونم چجوری اون همه رسم خوب و فرهنگ خوب رو فراموش کردیم، مهربونی و مردونگی رو فراموش کردیم. نمیدونم به خاطر چی اهنگای شاد رو ازتوی گوشیامون پاک کردیم و گذاشتیمشون واسه ادمای بی کلاس. و پستای غمگین و اهنگای خارجی غمگین رو ریختیم تو گوشیمون و هی باهاشون فاز گرفتیم و پک به سیگار زدیم و ژشت با کلاس بودن گرفتیم. نمیدونم سر چی خنده از ته دل تو کوچه و خیابون شد بی فرهنگی و دهاتی بودن. و جدی بودن و هیز نگاه کردن تو صورت و اندام ناموس مردم شد عرف و روال معمول.

اخه این همه بدی برای چی؟ بای ذنب؟ واسه کدوم گناه؟ واسه کدوم قانون الهی، سر چه منفعتی؟


اگه یه روزی پدر شدم، چجوری میتونم بذارم دخترم بره دانشگاه و با همچین جماعت نا جوری جور بشه

چجوری شبا خوابم ببره وقتی این چیزایی که الان دیدم رو یادم میاد... چجوری بشینم و دست رو دست بذارم و بگم... رفته درس بخونه، رفته و چهار سال دیگه خانوم مهندس میشه و میاد دوباره ور دل خودم. یا هفت سال دیگه خانوم دکتر میشه و میاد...

نه... چجوری خودمو گول بزنم... اون خانوم مهندسی که شبا قایمکی من اشک بریزه و گریه کنه و نتونه خوش باشه و از ته دل بخنده که دیگه...

دختر خانومی... عشقی... نمیدونم مامانت اسمتو چی میذاره... عسل خانومی...

دل به کسی نده بابایی... حواست به درست باشه. امیدم به توئه... که درس خونده بشی برا خودت کسی بشی تو این مملکت. ادم حسابی بشی. کار خوب پیدا کنی، یه مرد حسابی بیاد خواستگاریت، یه زندگی خوب بسازی واس خودت... عروس بشی، مامان بشی... نه این که دلشکسته و زخم خورده بشی... بابایی... کاری نکن به جای خنده کارت بشه اشک ریختن و حسرت خوردن... بخون و بیست بگیر بابایی... این پسرا رو ول کن. مبادا زبون چربشون حواستو از درست پرت کنه، مبادا دل به تیپ و قیافه و مارک لباسو بوی عطرشون ببازی. بابایی... حواستو جمع کن. قربونش برم.

حواستم جمع کن یه وقت سیاسی میاسی نشی تو دانشگاه... کتاباتو بغل بگیر، راست برو سر کلاس و راست بیا خونه... کار به کار هیچ چیزم نداشته باش بابا... بابا قربونش بشه.


محسن