۱۱ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۳
60
دستم به تایپ نمیره
زبان عقبم، سرعتم کمه، این گرامر لعنتی بدجور زمین گیرم کرده...
چی بگم دیگه...
+ بالاخره حرفایی رو زدم که نباید
اعتمادی رو کردم که نباید... اولش واکنشش خوب بود، اما بعدش...
هر چی دلش خواست بارم کرد...
امروز پیامک داد و معذرت خواهی کرد... تکست نوشتم اما سند نزدم... دیگه هیچی نگم بهتره...
هر چی کمتر با ادما باشم، هر چی کمتر حرف بزنم، هر چی کمتر دلم خوش بشه به کسی، هر چی کمتر امیدوار بشم...
بهتره...
نمیدونم مشکل از کجاست، اما هر کسی هر جور تونست منو شکست... درسته بعدش معذرت خواست، درسته بعدش خواست از دلم دربیاره، اما اگه ادم با ارزشی بودم چرا از همون اول ناراحتم کرد؟
اگه ادم ب درد بخوری بودم...
نمیدونم.
استرس درسا زیاده و اعصاب منم خورد... هیچی نگم و هیچی ننویسم بهتره.
کاش این احساس تنهایی نبود...
مهشید راست میگفت، سر رسید و دفتر هزار بار شرف داره به وبلاگ...
ای خدا... ای زندگی ای روزگار...
--------------------------------------------------------------------------------------------
خدایا من فقط ازت میخوام هر چی میشه بشه... نمره زبان من کمتر از 17 نشه... همین!
++++ حالم خوب نیست... دپرسم...
هیچی حالمو خوب نمیکنه
نه ماشین، نه فیلم، نه هنر، نه شعر، نه نوشتن.... نه الناز... نه کتاب و نه شهر کتاب... نه سیگار... نه گریه... نه داد... نه بیرون رفتن...
هیچی!
۹۴/۱۰/۱۱